اصول جلسه (64)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 64 / شنبه / 22 / 12 / 1388


مسلك محقق عراقى (رحمه الله) در مقالات:


 يكى ديگر از مبانى مسلك سوم يعنى وضع حروف از براى معانى نسبى مبناى محقق عراقى (رحمه الله) است كه ظاهر تقريرات ايشان با مقالاتشان فرق مى كند در مقالات مى فرمايند معانى حروف اعراض نسبى است كه قائم به غير است و استقلال ندارد ولى در تقريرات، مقدارى بيان عوض شده است و گفته است هيئتها براى نسبتها وضع شده اند و حروف براى اعراض نسبى وضع شده است يعنى اعراض بر دو قسم است بعضى از مقولات عرضى، قائم به دو طرف نيستند بلكه قائم به موضوع واحد است ولى بعضى از مقولات عرضى، قائم به دو طرفند كه از اين تعبير مى شود به اعراض نسبى مانند مقوله ( أين ) كه قائم به مكان و مكين است و وقتى شيئى در مكانى قرار مى گيرد ميان آن شئ و آن مكان اضافه مكانى يا عرضى نسبى ( أين ) شكل مى گيرد يا اضافه فوقيت، تقدم، تأخر ابتدائيت، انتهائيت، استعلائيت كه قائم به دو طرفند مى فرمايند براينكه اين نوع از اعراض با آن اعراضى كه قائم به دو طرف نيستند مانند بياض و سواد و امثال آن فرق مى كنند براى آنها اسماء وضع شده اند ولى براى اعراض نسبى حروف وضع شده است ايشان بيانى دارد مبنى بر اينكه ; در موارد اين اعراض، در حقيقت دو چيز وجود دارد يكى خود آن عرض نسبى است كه مقوله عرضى است و بعد ديگرى اين اضافه و مقوله عرضى نسبى به دو طرف آن، پس در اينجا دو دال مى خواهيم يكى دال بر عرض نسبى و ديگرى دال بر انتساب آن به دو طرف و مى فرمايد در اينجا هم هيئت و هم حرف را داريم مثلا در مثال ( الماءُ فى الكوز ) هيئت جمله ناقصه و حرف ( فى ) را داريم كه يكى از اين دو بايستى براى نسبت وضع شده باشد و ديگرى براى آن عرض نسبى ( مقوله اين )، و چون مى دانيم هيئت از براى نسب و ارتباطات وضع شده است پس محتمل نيست كه براى مقوله عرضى نسبى وضع شده باشد و حرف براى نسبت دادن آن مقوله عرضى به دو طرف، بنابراين هيچ چيز ديگرى به جز حرف نمى ماند كه دال بر آن معناى مقولى و عرض نسبى باشد پس ثابت مى شود كه حرف براى همان اعراض نسبى وضع شده است.


اين حاصل بيان ديگر ايشان است بنابر اين ايشان معانى حروف را به دو بخش تحليل مى كند يك بخش مقوله عرضى نسبى و يكى هم ارتباط و نسبت دادن آن عرض نسبى به دو طرف كه هيئت جمله اى كه حرف در آن است دلالت بر ارتباط و نسبت دارد و خود حرف دال بر عرض نسبى است اين بيان مورد اشكالاتى قرار گرفته و مرحوم شهيد صدر در اينجا سه اشكال دارند.


 


اشكالات سه گانه شهيد صدر (رحمه الله) بر بيان مذكور:


 


1 ـ يكى اينكه گفته شده: چون ما در خارج دو چيز داريم يك مقوله عرض نسبى يك نسبت و ارتباط، پس براى هر كدام از آنها بايد يك لفظى وضع شده باشد، صحيح نيست زيرا ما دليلى نداريم كه هر چه در خارج معانى متنوع داشته باشيم ـ چون كه از نظر مقولات تنوع لازم است براى هر نوع مقوله ـ بايد نوع الفاظ خاصى هم وضع شده باشد! بلكه ممكن است كه واضع براى مقوله هاى مختلفى يك نوع لفظ وضع كند همانگونه كه اسماء هم براى جواهر و هم براى اعراض وضع شده است كه عرض در خارج، غير از جوهر است بلكه از براى معانى كه در خارج هم نيست بلكه اعتبارى و يا انتزاعى و يا عدمى هستند نيز وضع شده است بنابراين چه لزومى دارد كه حروف هم براى انواع نسب وضع شده باشد.


2 ـ اگر مقصود آن است كه حروف براى واقع نسبت و اضافه قائم بين مكين و مكان مثلاً وضع شده است كه اين همان مبناى مشهور محققين است و اگر مقصود وضع حروف از براى هيئتى است كه عارض بر طرفين مى شود همچون ديگر اعراض كه قائم به موضوع و معروض است اين مطلب قابل قبول نيست چون ما آن را از حروف به هيچ وجه استفاده نكرده و اين معنا را نمى فهميم يعنى ( الماء فى الكوز ) ( فى ) در آن دال بر نسبت و رابطه ظرفيت است كه بين آب و كوز قرار مى گيرد اما دال بر اينكه آب متصف به مظروفيت و كوز موصوف به ظرفيت است نمى باشد يا در ( سرت من البصره ) آن رابطه حد ابتداء سير از بصره است اما اينكه سير مبدوء به بصره است يا بصره مبدأ سير است يعنى مبدئيت بصره به عنوان عرضى از براى آن يا عرضى از براى سير را از اين جمله استفاده نمى كنيم و اين يك انتزاع و مفهوم ديگرى است كه دال ديگرى مى خواهد.


3 ـ اگر مقوله عرضى نسبى و نه انتساب آن به طرفينش بخواهد موضوع له حروف باشد پس بايستى مرادف با همان اسامى باشد كه از اعراض نسبى انتزاع مى شود در صورتى كه با هم مترادف نيستند و مفهوم ظرفيت، ربط و نسبت نيست و مفهوم مستقل است و قائم به غير نيست مگر مقصود شما واقع و منشأ انتزاع آن مفهوم عرضى نسبى باشد كه وجود خارجى است و قبلاً گفتيم كه وجود نه ذهنى و نه خارجى در معانى اخذ نمى شود والفاظ از براى ذات معانى و مفاهيم با قطع نظر از وجود وضع شده است اين عمده نكاتى است كه اشكال شده است پس نمى شود اينگونه قائل شويم كه حروف وضع شده است از براى شيئى غير از نسبت كه داراى تقرر ماهوى همانند ساير اسماء باشد و اعراض نسبى عين اعراض غير نسبى، معانى اسمى هستند فقط آنها قائم به يك طرف هستند و اين قائم به دو طرف است آنها بر يك موضوع عارض مى شوند و اينها قائم به دو موضوع موجود مى شوند وليكن به احتمال قوى مقصود مرحوم عراقى اين نبوده است كه در تقريرات آمده است و آنچه در مقالات آمده است دقيق تر است.


 مراد محقق عراقى در ظاهر تقريرات:


 ظاهر تقريرات آن است كه خواسته باشد اعراض نسبى را دو شق كند يكى خود آن نسبت و يكى هم مقوله عرضى كه هيئت قائم به دو طرف است كه اگر اينگونه مطلب تقرير شود آن اشكالات بر آن وارد مى شود وليكن تعبير مقالات آن جور است كه معناى حرف همان معناى نسبى و اضافى است يعنى واقع نسبت نه مفهوم آن، كه معناى اسمى است يعنى همان منشأ انتزاع اعراض نسبى كه حقيقت يك نوع نسبت است اين تعبير كه در اينجا دو مدلول داريم و دو دال تعبيرات تقريرات است و در مقالات آنها را هم از هم جدا نكرده است بلكه همان واقع نسبت و اضافه را كه نسبتى قائم به طرفين است و مستقل نيست معناى حرفى دانسته است در اينصورت ممكن است كه ايشان خواسته بگويد كه معانى حروف نسبت محض نيست بلكه نوع و گونه و سنخ آن نسبت را هم تصوراً نشان مى دهد زيرا اگر بگوييم حروف براى واقع نسبت و ربط به حمل شايع وضع شده است همان اشكالى كه بر مبناى آقاى خويى عرض كرديم وارد مى شود يعنى همه حروف متحد المعنى و مترادف با هم مى شوند چون نسبت چه مفهوم اسمى آن و چه واقع و به حمل شايع آن يك حيثيت را بيشتر افاده نمى كند در صورتى كه حروف اينگونه نيست و حروف علاوه بر ارتباط به حمل شايع نوع آن ارتباط را نيز مشخص مى كند و ما در حرف ( فى ) ارتباط به نحو ظرفيت را درك مى كنيم و در حرف ( على ) ارتباط به نحو استعلاء و در حرف ( من ) ارتباط به نحو ابتدائيت را مى فهميم و هكذا يعنى نوع و سنخ نسبت هايى كه مدلول تصورى حروف هستند يكى نيستند و با هم فرق مى كنند و اختلافشان هم مستفاد از خود حروف است و نه دال ديگرى زيرا اطراف حروف دلالت بر معانى اسمى خود دارد و ربطى به معانى نسبى ندارد البته آن سنخ هم ضمن دو طرف و قائم به غير است يعنى وقتى حرف را ضمن طرفين آن بكار مى گيريم فوقيت يا ظرفيت را مى فهميم مثلاً يك موقع مى گوييم ( زيد فى الدار ) و يك بار مى گوييم ( زيد على الدار ) و در هر موارد نسبتى ديگر مى فهميم حال كه قطعاً اين خصوصيت ذاتى و سنخ نسبت را از طرفين آن نمى فهميم چون طرفين اقتضاء چنين دلالتى را ندارند روشن است كه دال بر آن حروف خواهند بود نه به نحوى كه در تقريرات آمده است كه اين را تفكيك كرده و دو معناى جداى از هم دانسته است و گفته است كه دال بر اصل ارتباط و نسبت، هيئت جمله ناقصه است و دال بر عرض نسبى، حروف است بلكه مقصودشان اين است كه همان حقيقت نسبت مفاد حرف است و غير از نسبت هم معناى ديگرى نداريم و معناى نسبى واقع نسبت و ربط به حمل شايع است و حروف براى همين وضع شده است مانند هيئات كه معانى نسبى گوناگونى دارد هيئت اضافه، يك نسبت را مى رساند و هيئت وصفى، نسبت ديگرى را و هيئت هاى اشتقاقى در مشتقات، نسبت هاى ديگرى را مى رساند و هر كدام از حروف و هيئت ها، معانى نسبى و سنخ خاص خودشان را دارند پس ايشان اگر بخواهد اين را بگويد كه ما از حروف وجداناً سنخ نسب را هم مى فهميم اشكالات فوق وارد نخواهد شد ليكن بايستى تحليل كنيم كه اين سنخ نسبت را چگونه درك مى كنيم با اينكه نسبت به حمل شايع صناعى، داراى تقرر ماهوى نبوده و نمى تواند جامع ذاتى داشته باشد و در حقيقت، مطلب محقق عراقى اثبات مى كند كه از براى حروف معانى ذاتى هم وجود دارد در عين اينكه حقيقت اين معانى، ربطى و نسبت، به حمل شايع است. و از اين نظر معانى حرفى اخطارى هم خواهد شد.


يعنى از حروف هم در عين ايجاد نسبت اخطار سنخ خاصى از نسبت را مى كند زيرا نسبت در هر حرفى كه به ذهن مى ايد در معناى حرف ديگر نيست پس بلى سنخ نسبت اخطارى مى شود اگر چه قائم به طرفين و ضمن اخطار آن دو باشد علاوه بر اين كه ايجادى هم مى باشد زيرا حقيقت ارتباط و نسبت را هم ايجاد مى كند پس بايستى در معانى حرفى اين را تحليل كنيم كه هم نسبت به حمل شايع باشد ـ چون مى خواهيم واقع ارتباط را، ميان دو مفهوم ايجاد كنيم كه ربط به حمل شايع باشد كه به تعبير مرحوم ميرزا همان ايجاديت معناى حرفى است ـ و هم اخطارى است زيرا كه سنخ نسبت و گونه خاصى از نسبتى را در ذهن مى آورد ولو در ضمن طرفينش و نه به طور مستقل از طرفين و از اين جهت اخطارى است زيرا ( على ) و ( فى ) و ( من ) با هم فرق مى كند و مترادف هم نيستند و اختلاف دارند و اين اختلافشان به لحاظ ايجاديت نيست بلكه در كيفيت و سنخ نسبت است كه اختلاف ذاتى آن نسبت مى باشد و در ذهن خطور مى كند و تصور مى شود پس اگر محقق عراقى اين را بگويد مطلب صحيح و دقيقى است و دقت خوبى است كه ايشان كرده است كه ما در باب حروف سنخ و گونه نسبت را هم به ذهن اخطار مى كنيم ولو در ضمن طرفينش نه به طور مستقل، و اين مطلب اخطار مى خواهد و يك نوع اخطاريت است اما چگونه ميان اين اخطاريت با ايجاديت جمع كنيم اين نياز به تحليل دارد اما وجدان لغوى و تصورى ما در باب حروف سنخ نسبت را هم از حرف استفاده مى كند و اين مرتبه اى از اخطاريت حروف است ضمن اينكه ايشان قبول دارد كه اين معنا مستقل نيست و قائم به غير است يعنى در ذهن بايستى دو طرف را بياوريم تا بتوانيم معناى آن را بفهميم.