فقه جلسه (4)

درس خارج فقه حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ  جلسه 4  ـ  1393/7/22

بسم الله الرحمن الرحيم

بحث در كفر منكر ضرورى بود و عرض شد آنچه از روايات در رابطه با آثار اين بحث كه فقهى است مثل حرمت دم، مال ، مناكح و مواريث استفاده مى شود بر عنوان كفر بار نشده است بلكه بر عنوان دخول در اسلام - نفياً واثباتاً - بار شده است و كسى كه مسلمان است آن آثار را داراست و اگر مسلمان نيست مشمول آن آثار نمى شود.

از روايات هم استفاده شد كه دخول در اسلام با اقرار جدّى و علنى به شهادتين، محقق مى شود و با قبول آن در دين اسلام داخل شده و آن آثار هم بار مى شود و دخول در اسلام مانند امور انشائى قصدى است و با آن هويت مذهبى ايجاد مى شود و اگر از اين هويت برگردد و اعلام كند كه چنين دينى را ندارم قهراً از اسلام خارج شده است و به اين خروج پس از اسلام ارتداد هم مى گويند و حرمت دم ، مال ، مناكح و ارث منتفى مى شود ليكن ممكن است آثار خاصى داشته باشد مثل مجازات قتل و غيره كه بر عنوان ارتداد و ردّة يعنى خروج علنى از اسلام بار مى شود.

بنابر اين بار شدن حرمت و حقن دم ، مال و غيره مربوط به دخول در اسلام و انتحال دين اسلام است كه اگر منتفى شد يا از همان اول به اسلام وارد نشده و يا اگر وارد شده با اعلان خروج از آن و يا اعلان يا انكارى كه مستلزم انكار يكى از شهادتين باشد خروج از اسلام محقق مى شود مثل امورى كه از مسلمات دين اسلام و متضمن در آن است مثل اعتقاد به معاد و احكام بيّن و روشن ثابت شده در قرآن كه اگر آنها را انكار كرد به اين معنا است كه دين اسلام و رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله)را قبول ندارد پس آثار اسلام منتفى مى شود يعنى عنوان كفر كه عنوان وجودى است موضوع انتفاى آثار مذكور قرار نگرفته است بلكه انتفاى اسلام موضوع انتفاى آنها است كه برخى از معانى كفر مستلزم انتفاى اسلام مى باشد .

براساس اين بحث فوق عرض كرديم كه عنوان كفر به معناى هويت كافر داشتن و يا حتى غير مسلمان بودن به معنايى كه گفته شد كه موضوع حرمت دم ، مال و عرض بوده، نيست بلكه معناى لغوى آن در اصل ستر و اخفاء است و در مطلق انكار و جحد حق و يا نعمتى به كار گرفته مى شود كه به اختلاف مقامات فرق مى كند.

بنابراين نمى توان از مجرد اطلاق كفر بر موردى ، استظهار كرد كه مقصود، خروج از هويت اسلام و مسلمان بودن است تا آثار اسلام منتفى شود بلكه لازم است در هر مورد كه كفر اطلاق شده است ـ مانند آن مواردى كه قائلين به كفر منكر ضرورى به آن استناد كرده اند ـ بررسى شود كه منظور از كفر چيست؟ اگر منظور اين باشد كه انتحال به اسلام را ـ كه هويتى دينى و مذهبى است ـ نفى كند در اين صورت آن آثار ـ يعنى حرمت دم ، مال و غيره ـ منتفى مى شود اما اگر ناظر به معناى ديگرى است مانند جحد و انكار مطلب حقى و يا غيره در اين صورت آن آثار منتفى نمى شود لهذا تا از روايات ذكر شده استفاده نكنيم كه مى خواهد انتحال اسلام و مسلمان بودن هويتى و مذهبى را كه با اقرار جدى به شهادتين حاصل مى شود، نفى كند نمى توانيم به مجرد اطلاق كفر، آن آثار را نفى كنيم و بدين ترتيب وارد بحث از روايات مذكور مى شويم.

روايت اول: صحيحه عبد الله بن سنان است كه مى فرمايد (وَ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَان قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) عَنِ الرَّجُلِ يَرْتَكِب الْكَبِيرَةَ فَيَمُوتُ هَلْ يُخْرِجُهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ إِنْ عُذِّبَ كَانَ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ أَمْ لَهُ مُدَّةٌ وَ انْقِطَاعٌ فَقَالَ مَنِ ارْتَكَبَ كَبِيرَةً مِنَ الْكَبَائِرِ فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ أَخْرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ عُذِّبَ أَشَدَّ الْعَذَابِ وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً أَنَّهُ ذَنْبٌ وَ مَاتَ عَلَيْهَا أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ لَمْ يُخْرِجْهُ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ كَانَ عَذَابُهُ أَهْوَنَ مِنْ عَذَابِ الْأَوَّل)([1]).

سائل سوال مى كند كه اگر كسى كه از دنيا مى رود و مرتكب كبيره شده بدون توبه فوت كند آيا از اسلام خارج مى شود و عذابش هم عذاب مشركين هست يا عذابش منقطع شده و خالد در نار نيست؟ شايد اين روايت از بهترين رواياتى باشد كه مى توان براى كفر منكر ضرورى به آن تمسك كرد چون كه حضرت در آن مى فرمايد: اگر  مرتكب كبيره حرمت آن را انكار كند (فَزَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ) از اسلام خارج مى شود ولى اگر قبول داشته كه حرام است و استحلال نكرده و فقط در حوزه عمل، به ترك آن كبيره عمل نكرده است تنها از ايمان خارج مى شود نه از اسلام و عذابش اهون از اوّلى است و در اين جا چون تعبيربه (أَخْرَجَهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ) شده گفته مى شود كه اين روايت ناظر به كفرى است كه به معناى خروج از اسلام و در مقابل اسلام است كه موضوع همان آثار مى باشد پس آنها با انكار ضرورى منتفى مى شوند و در اينجا تعبيرى از كفر به ميان نيامده است تا گفته شود مقصود معانى ديگر كفر است لذا اين روايت بهتر از روايات ديگر است كه در ذيل خواهد آمد ولى باز هم استدلال به اين روايت از دو جهت قابل اشكال است.

اشكال اول: اينكه سوال و جواب ناظر به آثار كفر بعد از موت است زيرا كه در سؤال و جواب فرض بعد موت شده است كه (فَيَمُوتُ هَلْ يُخْرِجُهُ ذَلِكَ مِنَ الْإِسْلَامِ) يعنى سؤال ناظر به آخرت و آثار معادش است و امام(عليه السلام)هم همين را فرض نموده و جواب داده اند و ذيل آن نيز همين مطلب فرض شده است (وَ مَاتَ عَلَيْهَا أَخْرَجَهُ مِنَ الْإِيمَانِ) پس اسلام و كفر بعد از موت و آثار مهمى كه بر آن بار است و همچنين مورد بحث كلامى و قرآنى ميان مسلمانان بوده است، منظور است نه اسلام و كفر هويتى و آثار فقهى آن و امام(عليه السلام) هم فقط مسأله اشدّ بودن عذاب را فرمودند و اين نكته سبب مى شود كه قائل شويم كه اين روايت ناظر به اسلام هويتى كه موضوع آثار است نمى باشد و لذا روشن نيست كه روايت در صدد است موضوع احكام حقن دم و حرمت جان ، مال و عرض را نفى كند چرا كه در انتفاى آنها لازم نبود فرض موت شود بنابراين ، اين روايت بيش از اين دلالت ندارد كه ناظر به وضعيت اخروى آنهاست.

اين اشكال اول بود كه شايد منظور برخى فقها كه گفته اند كفر در اين روايت ناظر به كفر به معناى ديگرى است، همين باشد كه كفر در آخرت مقصود است .

اشكال دوم : گفته شده است اين روايت اطلاق هم داشته باشد كه شامل نفى آثار اسلام در دنيا هم باشد و تنها ناظر به كفر در آخرت و عذاب آن عالم نباشد از آنجا كه در آن فرض شده است كه اين مكلف مرتكب كبيره شده و معصيت نموده و عذاب مى شود يعنى با علم به اين كه كبيره است اقدام كرده است و كبيره هم بر محرمات بزرگ و مسلم اسلام اطلاق مى شود مثل ارتكاب زنا ، قتل نفس ، ربا و ... كسى كه اينگونه كبيره اى را مرتكب مى شود مستحلا يعنى با اعلان حلال بودن، قهراً مستلزم نفى اقرارش به قرآن و رسالت قطعى اسلام است و اين اعلان، اقرارش را به تصديق اسلام نفى و تكذيب مى كند. فلذا اين روايت بيش از اين دلالت ندارد كه در جايى كه انكار يكى از مسلمات قرآنى و اسلامى كه مستلزم انكار رسالت و نبوت است موجب خروج از اسلام است و اين نوع انكار هم در توسعه اى كه عرض كرديم داخل مى شود يعنى على القاعده با چنين اعلانى از اسلام خارج مى شود ولى اگر كسى ملتفت نباشد كه آن حكم ضرورى بوده و آن فعل كبيره است، از اين روايت نمى توان استفاده كرد كه چنين شخص هم از اسلام خارج مى شود در نتيجه از اين روايت مطلبى بيش از مقتضاى قاعده و اين كه هر منكر ضرورى كافر است استفاده نمى شود.

روايت دوم: روايت مسعدة بن صدقه است (وَ عَنْهُ عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِم عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّه(عليه السلام)قَالَ فِى حَدِيث فَقِيلَ لَهُ أَ رَأَيْتَ الْمُرْتَكِبَ لِلْكَبِيرَةِ يَمُوتُ عَلَيْهَا أَ تُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ إِنْ عُذِّبَ بِهَا فَيَكُونُ عَذَابُهُ كَعَذَابِ الْمُشْرِكِينَ أَوْ لَهُ انْقِطَاعٌ قَالَ يَخْرُجُ مِنَ الْإِسْلَامِ إِذَا زَعَمَ أَنَّهَا حَلَالٌ وَ لِذَلِكَ يُعَذَّبُ بِأَشَدِّ الْعَذَابِ وَ إِنْ كَانَ مُعْتَرِفاً بِأَنَّهَا كَبِيرَةٌ وَ أَنَّهَا عَلَيْهِ حَرَامٌ وَ أَنَّهُ يُعَذَّبُ عَلَيْهَا وَ أَنَّهَا غَيْرُ حَلَال فَإِنَّهُ مُعَذَّبٌ عَلَيْهَا وَ هُوَ أَهْوَنُ عَذَاباً مِن الْأَوَّلِ وَ يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِيمَانِ وَ لَا يُخْرِجُهُ مِنَ الْإِسْلَام)ِ([2]).

دلالت اين روايات هم مثل روايت قبلى است چرا كه سوال از اسلام و كفر مرتكب كبيره بعد از موت است و همان دو اشكال روايت فوق در اينجا هم جارى است و اين دو روايت از حيث دلالت داراى يك مضمون هستند ليكن اين روايت داراى مشكل سندى نيز هست زيرا كه مسعده بن صدقه كه در سند واقع شده است به اين عنوان، توثيق نشده است برخى هم گفته اند كه اين شخص عامى يا زيدى است برخى نيز مثل مرحوم آقاى بروجردى(رحمه الله)در بحث رجالى فرموده اند كه مسعده بن صدقه همان مسعده بن زياد است كه ممكن است اين زياد، پدر يا جدّ صدقه باشد و عنوان مسعده بن زياد توسط نجاشى و ديگران توثيق شده است پس اگر كسى بتواند قرائنى را پيدا كنيم كه اين دو اسم براى يك شخص است و با هم متحد هستند ـ كه بعيد نيست اينگونه باشد ـ عنوان مسعدة بن صدقه موثق خواهد شد.

روايت سوم: روايت داود رقى كه مى فرمايد: (وَ عَنْ عِدَّة مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوب عَنْ دَاوُدَ بْنِ كَثِير الرَّقِّى قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّه(عليه السلام) سُنَن رَسُولُِ اللَّهِ(صلى الله عليه وآله) كَفَرَائِضِ ب اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ فَرَائِضَ مُوجَبَات عَلَى الْعِبَادِ فَمَنْ تَرَكَ فَرِيضَةً مِنَ الْمُوجَبَاتِ فَلَمْ يَعْمَلْ بِهَا وَ جَحَدَهَا كَانَ كَافِراً وَ أَمَرَ رَسُولُ اللَّهِ ص بِأُمُور كُلُّهَا حَسَنَةٌ فَلَيْسَ مَنْ تَرَكَ بَعْضَ مَا أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عِبَادَهُ مِنَ الطَّاعَةِ بِكَافِر وَ لَكِنَّهُ تَارِكٌ لِلْفَضْلِ مَنْقُوصٌ مِنَ الْخَيْرِ).([3])

اين روايت هم بحث سندى دارد و هم بحث دلالى كه عنوان كافر در آن ذكر شده است; از نظر سندى نجاشى داود الرقى را كه در سلسله سند واقع شده است تضعيف مى كند و در موردش مى فرمايد (داود بن كثير الرقى و أبوه كثير يكنى أبا خالد و هو يكنى أبا سليمان ضعيف جدا و الغلاة تروى عنه قال أحمد بن عبد الواحد: قال ما رأيت له حديثا سديدا له كتاب المزار أخبرنا أبو الحسن بن الجندى قال: حدثنا أبو على بن همام قال: حدثنا الحسين بن أحمد المالكى قال: حدثنا محمد بن الوليد المعروف بشباب الصيرفى الرقى عن أبيه، عن داود به. و له كتاب الإهليلجة أخبرنى أبو الفرج محمد بن على بن أبى قرة قال: حدثنا على بن عبد الرحمن بن عروة الكاتب قال: حدثنا الحسين بن أحمد بن إلياس قال: قلت لأبى عبد الله العاصمى: داود بن كثير الرقى ابن من قال: ابن كثير بن أبى خلدة روى عنه الحمانى و غيره. قال: قلت له: متى مات قال: بعد المائتين. قلت: بكم قال: بقليل بعد وفاة الرضا(عليه السلام) روى عن موسى و الرضا(عليه السلام)).([4])

و شيخ(رحمه الله) در رجالش مى فرمايد (داود بن كثير الرقى، مولى بنى أسد، ثقة.)([5]) و مرحوم كشى(رحمه الله)  در مورد ايشان مى فرمايد (عن الصادق(عليه السلام) قال: داود الرقى منى بمنزلة المقداد من رسول الله(صلى الله عليه وآله)و يذكر الغلاة أنه من أركانهم، و قد يروى عنه المناكير فى الغلو و تنسب إليهم و لم أسمع أحدا من مشايخ العصابة يطعن فيه)([6]) و گفته شده است كه اين دو شهادت كه يكى جرح و ديگرى توثيق و تعديل است با همديگر تعارض مى كنند و در نتيجه اين روايت از نظر سند قابل اعتماد نيست نكته ديگر هم در اين جا موجود است كه شيخ مفيد(رحمه الله) در كتاب اختصاص مى فرمايد (... عن عبد الله بن الفضل الهاشمى قال: كنت عند الصادق جعفر بن محمّد(عليه السلام) إذ دخل المفضّل بن عمر، فلمّا بصر به ضحك إليه ثم قال: إلىّ يا مفضّل، فوربّى إنّى لأحبّك و أحبّ من يحبّك، يا مفضّل لو عرف أصحابى ما تعرف ما اختلف اثنان، فقال له المفضّل: يا ابن رسول الله لقد حسبت أن أكون قد نزلت- فى المصدر أنزلت - فوق منزلتى، فقال(عليه السلام): بل أنزلت المنزلة التى أنزلك الله بها، فقال: يا ابن رسول الله فما منزلة جابر بن يزيد منكم؟ قال: منزلة سلمان من رسول الله(صلى الله عليه وآله)  قال: فما منزلة داود بن كثير الرقى منكم؟ قال: منزلة المقداد من رسول الله(صلى الله عليه وآله)ثم أقبل علىّ فقال: يا عبد الله بن الفضل إلى أن قال: و لو شئت لأريتك اسمك فى صحيفتنا، ثمّ دعا بصحيفة فنشرها فوجدتها بيضاء ليس فيها أثر الكتابة، فقلت: يا ابن رسول الله ما أرى فيها أثر الكتابة، قال: فمسح يده عليها فوجدتها مكتوبة، و وجدت اسمى فى أسفلها، فسجدت الله شكرا (منه قدّس سره)([7])

حال بايد ديد آيا همانگونه است كه گفته شده و اين دو شهادت تعارض و تساقط كرده و در نتيجه وثاقت دارد رقى ثابت نمى شود و يا مطلب به نحو ديگرى است كه ان شاء الله در بحث آينده مطرح خواهد شد .

 

 



[1]. وسائل الشيعه، ج1، ص33

[2]. وسائل الشيعه، ج1 ، ص34-33.

[3]. وسائل الشيعه، ج1، ص30.

[4]. رجال النجاشى - فهرست أسماء مصنفى الشيعة، ص156.

[5]. رجال الشيخ الطوسى - الأبواب; ص336.

[6]. روضة المتقين فى شرح من لا يحضره الفقيه، ج14، ص114 .

[7]. منتهى المقال فى أحوال الرجال، ج4، ص4216.