اصول جلسه (418)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى ـ جلسه 418  ـ   يكشنبه  1392/9/24


 


بسم الله الرحمن الرحيم


بحث در تعلق اوامر به طبيعت يا افراد طبيعت بود و عرض شد صاحب كفايه(1) در اين جا يك بحث ثبوتى اضافه كرده است كه تعلق امر يا طلب به ذات طبيعت بماهى طبيعت يا افراد موجود از طبيعت در خارج معقول نيست بلكه لازم است طلب و امر به ايجاد طبيعت به نحو مفاد كان تامه باشد و ايشان ايجاد را در مدلول هيئت امر اخذ كرده و اين كه چرا ايجاد را اخذ كرده بياناتى بود كه گذشت و ديروز عرض شد.


عمده اشكال اين است كه اگر طلب به ذات ماهيت و طبيعت بخورد اين كه مطلوب مولا نيست و اگر به وجود آن بخورد، وجود و عالم وجود خارجى طبيعت عالم سقوط امر است و تحصيل حاصل مى شود و شايد اين اشكال سبب شده كه ايجاد را اخذ كند و گفته شد ايجاد مشكل را حل نمى كند و وجود و ايجاد يك چيز است و دو طرف اضافه براى وجود است كه اگر وجود به فاعلش اضافه شود ايجاد گفته مى شود و اگر به محل اضافه و لحاظ شود وجود گفته مى شود پس اشكال تحصيل حاصل به حال خود باقى مى ماند .


بحث وجود زعمى و تقديرى در ذهن هم تمام نبود و حل اين شبهه كه شبهه اى است در مقابل بديهى چون روشن است كه در باب اوامر و طلبات و ارادات چه تكوينى و چه تشريعى امر متعلق به ذات طبيعت است لكن اين شبهه اى است كه بايد جواب داده شود كه طلب طبيعت بماهو مفهوم مطلوب نيست و بماهو فى الخارج هم طلب حاصل است.


شهيد صدر(رحمه الله)در اينجا مى فرمايد(2) اين شبهه در اثر خلطى كه در مباحث منطقى و معقولات رخ داده، ايجاد شده است و لذا ايشان تحليلى راجع به انواع عوارض و مفاهيم ذهنى از فلسفه و منطق مى آورد اگر چه لازم نبود كه همه شقوق رابگويد ولى به خاطر كامل شدن بحث آن را بيان مى كنند و مى فرمايند كه عوارض بر چند قسم است .


قسم اول:  عوارضى است كه ظرف عروض و اتصاف آن هر دو خارج از ذهن است مثل حرارت كه عارض بر نار خارجى است مفهوم نار، حرارت ندارد بلكه هم عرض حرارت و سوختن در خارج است و هم معروض آن نار خارجى است نه نار در ذهن .


قسم دوم : نوع ديگر عوارضى است كه عروض و اتصاف آن هر دو در ذهن است مثل مفاهيمى كه در ذهن صفات و عوارض دارند مانند معقولات ثانى منطقى از قبيل كليت و جزئيت و جنسيت و نوعيت كه هم وصف كليت و جنسيت در ذهن است و هم موصوف مفاهيم در ذهن است يعنى مفهوم بماهو مفهوم تقسيم به كلى و جزئى مى شود اما انسانى كه در خارج هست كليت و جزئيت براى او نيست و اين صفات عوارض معقولات و مفاهيمى است كه از خارج به ذهن وارد شده است و براى معقول اول عوارض ذهنى است كه هم عروض و هم اتصافش در ذهن است .


قسم سوم :  عوارضى است كه آنها را معقول ثانى فلسفى ناميده اند كه حكما در مورد آنها اين گونه گفته اند(3) كه عروض آنها در ذهن است ولى اتصاف آنها در خارج است مثل امكان، امتناع، وجوب و استلزامات عقلى مثلا مى گوئيم فلان شى ممكن الوجود است يا اجتماع نقيضين ممتنع است اين امكان يا امتناع يا وجوب هم وصف و عرض قرار مى گيرند و معروض اين اوصاف اتصافشان در خارج است يعنى شى اى كه حكم مى كنيم ممكن است، مراد وجود خارجيش است كه ممكن است ياممتنع،  والا وجود ذهنى اجتماع نقيضين كه ممتنع نيست پس موصوف و اتصاف در خارج است ولى عرض كه امكان، امتناع و وجوب است در ذهن است نه در خارج زيرا كه عرضى به نام امكان در خارج نداريم كه بر انسان عارض شود زيرا اگر در خارج باشد يعنى وجود خارجى دارد و گفته اند كه اين ممكن نيست چون اگر يك عرض خارجى بود بايد وجود داشته باشد و اين خودش هم يك وجود مى شود كه بار يك امكان مى خواهد و وجود آن هم يك امكان ديگر مى خواهد و تسلسل پيش مى آيد كه محال است علاوه بر اين كه وجداناً امكان، از امور وجودى نيست بلكه امتناع، محال است از امور وجودى باشد زيرا كه معروضش موجود نيست و لذا گفته اند خود اين اعراض اعتباريات عقلى و در ذهن هستند پس عروض در ذهن است يعنى عقل اينها را در ذهن اعتبار مى كند و اسم آن را معقول ثانى فلسفى مى گذارند چون كه اعتبارات عقلى هستند نه وجودات خارجى و اين غير از اعتباريات به معناى فرضيات و يا اعتبارات مجعول حقوقى است مثل جعل وجوب و حرمت و زوجيت كه اين ها اعتباريات فرضى و انشائى هستند ولى اين اعتبارات عقلى است و عقل ملزم به اين اعتبارات است نه اينكه مثل مسائل حقوقى باشد كه مى تواند آنها را ادعا و فرض كند يا نكند بلكه اين اعتبارى است كه حقيقت دارد و عقل اين اعتبار را همه جا انجام مى دهد پس عرض و عروض در ذهن و عقل است ولى اتصاف در خارج است .


شهيد صدر(رحمه الله)در اين قسم از اعراض بحثى را مطرح مى كنند و مى گويند كه معقول نيست عروض عرضى در يك عالم باشد و اتصاف به آن در عالم ديگر، زيرا كه منشا اتصاف عروض است و وجدانا هم اتصاف به آن خارج از ذهن خارجى است پس عروض هم بايد خارج از ذهن باشد.


ايشان اين جا بيانى دارد كه اجمالش بيان مى شود كه لوح واقع اوسع از لوح وجود است يعنى يك لوح واقع داريم و يك لوح وجود كه هر دو خارج از ذهن مى باشند و لوح واقع اوسع از لوح وجود است و هر چه واقعيت داشته باشد خارج از ذهن است چه واقعيتش به وجود باشد و چه به ذاتش، و استلزامات در لوح واقع صاق هستند و اتصاف به آن و عروض آنها هم در لوح واقع است نه در لوح وجود تا تسلسل و امثال آن محاذير لازم بيايد و لهذا حتى اگر ذهنى هم نباشد اجتماع نقيضين محال است و واقعيتى دارد كه محصور در وجود


ــــــــــــــــــــــــــــ


1. كفاية الاصول، ص138.


2. بحوث فى علم الاصول، ج2، ص395.


3. منظومة السبزوارى، ص39.


نيست و به تعبير حكما عالم نفس الامر است كه اگر مراد از آن عالم واقع باشد  اعم از لوح وجود است و واقعيت اين ها به ذات خودشان است نه به وجودشان و عروضشان هم واقعى است نه وجودى بنابر اين، ايشان اين تحليل را بيان مى كنند كه ما مفصل وارد آن نمى شويم و ربطى هم به بحث ما در مانحن فيه ندارد و ايشان بياناتى براى اثبات اين مطلب و نقد مطلب فلاسفه بيان مى كنند كه ما متعرض آنها نمى شويم .


قسم چهارم و پنجم : اين اقسام در تقسيم بندى ايشان اعراض ذات الاضافه است كه در ذهن هستند ولى ذات الاضافه به خارج هستند مثلا علم، معلومى دارد، شوق مشتاق اليهى دارد و چون اين ها تعلق و اضافه به يك شى دارند به يك نحو عارضى بر آن متعلق مى باشند لهذا ممكن است در اين قبيل عوارض هم گفته شود كه عروضش در ذهن است و اتصافش در خارج است زيرا كه بدون شك علم، اراده و شوق در عالم ذهن و نفس است نه در خارج از آن.


ايشان مى گويد بالدقه اين حرف درست نيست بلكه هم عروض آنها در ذهن است و هم اتصاف و معروض حقيقى و بالذات آنها در ذهن است و دليلش هم اين است كه گاهى من علم دارم ولى جهل مركب است پس اصلاً معلوم و معروضى در خارج نيست به علاوه اين كه چون در ذات اين ها مضاف بودن و اضافه ثابت است پس اين عوارض بايد در مرتبه خود ذات مضاف اليه هم باشد و نمى شود در عالم ديگرى باشد و اين ها برهان بر آن است كه اين عوارض هم عروضش و هم اتصاف و معروضات بالدقه در ذهن است يعنى معروض حقيقى و بالذات هم در ذهن است و علم و معلوم بالذات و يا حب و محبوب بالذات يكى هستند چون اين تعلق در ذات عارض اخذ شده است و در حقيقت معروض بالذات همان صورت ذهنى است كه متحد با علم و حب وارده است و عالم خارج معروض بالعرض و المجاز است ولذا اگر بگوئيم معروض بالذات اين ها در ذهن است مثل نوع دوم مى شوند ولى يك فرقى با نوع دوم دارند كه در معقولات ثانى منطق عرض بر مفهوم بماهو معقول فى الذهن عارض است و صفت خود مفهوم ذهنى است اما در اين جا مفهوم ذهنى بماهو معقول معروض نشده است بلكه بماهو حاكى و به حيث حكائى و محكى و متصور و منطبع در آن صورت ذهنى به آن تعلق گرفته است يعنى مفهوم ذهنى به حمل شايع معروض بالذات است وليكن به حمل اولى موصوف و متعلق اين اعراض مى باشند زيرا كه هر تصورى كه از خارج به ذهن مى آيد دو لحاظ دارد لحاظ به حمل اوليش كه محكيش و متصور در آن تصور است كه همان انسان و انسانيت است و لحاظ به حمل شايع كه صورت و وجود ذهنى است و عوارض در اين دو  نوع چهارم و پنجم تعلق گرفته است به اين مفاهيم در ذهن وليكن به لحاظ جنبه حمل اوليش عين محكى آنها است نه بماهومعقول فى الذهن كه بالحمل الشايع و وجود در ذهن است و اين قدرت ادراك و حكائيت صور ذهنى در خارج است و لذا مى شود اينگونه گفت كه اين معروض بالعرض است يعنى بالدقه و بالذات معروض صورت ذهنى است ولى چون بر جنبه حكائى آن عارض شده است و محكى در لحاظ و حمل اولى تصور ذهنى يك  چيز است و شما خود متصور را مى بينيد لذا نسبت به شى خارجى هم نسبت داده مى شود و گفته مى شود شى خارجى متعلق شوق من است و اين در تعلق شوق وحب به موجود خارجى جزئى ـ نوع چهارم ـ روشن است كه آن وجود خارجى معروض بالعرض است.


ايشان مى گويد در نوع پنجم يعنى جائى كه انسان چيزى را كه مى خواهد به يك طبيعت و كلى باشد مانند متعلقات طلب و اراده و أمر در اينجا ديگر معروض بالعرض در خارج نداريم زيرا يك وقت طلب به صورت ذهنى موجود در خارج كه وجود جزيى است تعلق مى گيرد اين جا معروض بالعرض دارد اما يك وقت تعلق به يك كلى طبيعى مى گيرد مثل نماز نه نمازى كه در خارج موجود است بلكه طبيعت نماز در اين جا معروض بالذات داريم ولى معروض بالعرض نداريم و آنچه در خارج موجود مى شود مصداق معروض بالعرض است نه خود معروض بالعرض يا به تعبير دقيق تر معروض بالعرضش همان ذات طبيعت است و ذات طبيعت در ذهن دو حيث دارد يك حيث بالحمل الشائع است كه وجودى در ذهن است و يك حيث حمل اولى آن موجود ذهنى است كه طبيعت نماز در آن ديده مى شود نه نماز موجود يا ايجاد شده در خارج بلكه ذات طبيعت نماز در آن منعكس است و لذا معروض بالعرض ذات طبيعت است در اين صورت قهراً كسى كه اين را بخواهد، خواستن ذات طبيعت اقتضائش اين است كه برود آن را ايجاد كند اين در اراده تكوينى و در اراده تشريعى از عبدش آن را مى خواهد كه او اقدام كرده و ايجاد مى كند پس درست است كه متعلق بالذات مفهوم و تصور ذهنى است ولى چون كه معروض بالعرض عنوانى است كه صورت ذهنى حكايت از آن دارد كه اگر جزئى باشد صورت چهارم است و اگر كلى باشد صورت پنجم مى شود.


مى شود اين دو قسم را يكى كرد و قهراً در اين صورت اشكال عقلى ذكر شده دفع مى شود و حل اشكال به اين است كه اين قبيل صفات حب و شوق و طلب متعلق به ذات طبيعت است به لحاظ حمل اوليش كه ذات آن ماهيت و كلى طبيعى است كه در وجود ذهنى آن طبيعت موجود نمى شود بلكه در وجود خارجى موجود و تحقق مى يابد هر چند عنوانش در وجود ذهنى منعكس شده است لهذا وجود ذهنى ومفهوم نماز مطلوب و متعلق اراده و طلب نيست تا گفته شود اثرى در آن نيست بلكه آن متعلق در خارج با ايجاد فرد متحقق مى شود و از طرفى نه وجود و نه ايجاد در طبيعت محكى اخذ نشده است تا اشكال تحصيل حاصل و امثال آن لازم آيد و اين هنر ذهنى است كه مى تواند عناوين و ماهيات خارجى را در ذهن منعكس و منطبع كند و به حيث حكائى و حمل اولى آنها اراده و شوق و طلب تعلق بگيرد كه اگر طبيعت و كلى باشد ذات آن طبيعت مطلوب و مراد مولى قرار مى گيرد بدون اينكه وجود و يا ايجاد در آن اخذ شده باشد و نتيجه مطلوبيت آن محكى در صورت ذهنى ايجاد آن توسط خود مريد در اراده تكوينى و توسط مكلف در اراده تشريعى خواهد بود و آن چه كه ايجاد مى شود در خارج مصداق آن طبيعت مطلوب و مراد بالعرض خواهد شد نه اينكه خود آن وجود يا ايجاد خارجى مطلوب و مراد بالعرض باشد تا تحصيل حاصل لازم بيايد .


بنابراين كه ايجاد يا وجود در متعلق طلب يا هيئت أمر لازم نيست كه اخذ شود ـ چنانكه صاحب كفايه گفته است ـ بلكه مفيد هم نيست زيرا كه مفهوم وجود با ايجاد هم مانند مفهوم نماز و حج و ساير طبايع مامور بها است يعنى مفهومى انتزاعى موجود در ذهن است كه اگر ذات مفهوم مطلوب باشد اثرى ندارد و مقصود نيست و بدون امتثال حاصل است و اگر واقع وجود يا ايجاد در خارج متعلق باشد تحصيل حاصل است زيرا كه خارج ظرف سقوط است پس اضافه كردن واخذ كردن ايجاد در متعلق أمر و طلب مشكل را حل نمى كند و حل مشكل تنها به بيان فوق الذكر است.