اصول جلسه (36)

درس خارج اصول حضرت آيت الله هاشمى شاهرودى


جلسه 36 / شنبه / 14 / 9 / 1388


 


بحث در جهات متعدد بحث در استعمال لفظ در اكثر از معنا بود در جهت دوم وجوهى را براى امتناع اين استعمال در اكثر از معنا ذكر كرده بودند كه بيان شد و رد شد.


4 ـ جهت چهارم: از بحث اين است كه حالا كه استعمال لفظ در اكثر از معنا امكان داشت و ممتنع نيست. بحث ديگر در اين است كه آيا اين نوع استعمال صحيح است يا اصلا غلط و خارج از سيستم استعمالات عرفى است ؟ نه اين كه تنها خلاف ظاهر باشد بلكه غلط است و اين مطلب هم ادعا شده است كه نه اين كه تنها خلاف ظاهر باشد بلكه اساساً غلط است ممكن است نسبت به صحيح نبودن ادعا شود كه صحيح نيست چون قيدى در باب وضع الفاظ براى معانى اخذ شده است و آن اينكه در هر وضعى لفظ براى يك معنا وضع شده است كأنه از اين استفاده مى كنند كه قيد وحدت معنا در وضع اخذ شده است.بنابراين استعمال در دو معنا مستقلا، خلاف اين قيد بوده و بر خلاف وضع است و وقتى خلاف وضع شد ديگر صحيح نيست و غلط است.


اشكال به بيان فوق:


 اين بيان هم تمام نيست به جهت اينكه قطعاً مقصود از قيد وحدت، مفهوم وحدت نيست بلكه وحدت واقعى معنا است و اگر مقصود از وحدت واقعى معنا اين باشد كه معنا بايد ضمنى نباشد و جزء المعنى نباشد و معناى مستقل باشد كه فرض بر اين است هر يك از دو معنا هر يك در استعمال در اكثر از معنا مستقلا اراده مى شود و لفظ در هر يك استعمال مى شود نه در مجموع پس وحدت به معناى عدم ضمنيت محفوظ است و اگر مقصود از وحدت اين است كه معناى ديگرى هم ـ ولو مستقلا ـ لحاظ نشود به اين معنا چنين قيدى ـ يعنى عدم لحاظ مستقل معناى ديگرى را ـ يك قيد واقعى است و مدلول تصديقى است و قبلا گفتيم كه معانى الفاظ تصورى است و نمى شود قيود تصديقى و وجودى يا عدمى در آن اخذ شود.


علاوه بر اينكه اگر اين قيد و اين شرط هم معقول باشد چرا استعمال غلط باشد چون بدون اين قيد در اين معنا استعمال شده است كه خلاف ظاهر مى باشد اما اينكه غلط باشد وجهى ندارند.


 بيان برخى از علماء:


 برخى نيز گفته اند استعمال در اكثر از معناى واحد خلاف غرض از وضع است زيرا كه غرض از وضع افاده هر معنايى با يك لفظ است به نحو رابطه يك به يك و هر لفظى وقتى براى يك معنائى وضع مى شود بين آن معنا و لفظ رابطه يك به يك ايجاد مى شود و اگر مستقلا در دو معنا بكار گرفته شود خلاف غرض واضع است كه مى خواهد در مقام محاوره با يك لفظ يك معنا را به ذهن مخاطب القاء كند و اخطار بدهد.


نقد بيان برخى از علماء:


باز جواب اين هم اين است كه حالا فرضاً واضع اينچنين غرضى هم داشته باشد وقتى لفظ براى دو معنا وضع شد و يا يك معنا مجاز شايع شد با القا لفظ هر دو معنا به ذهن خطور مى كند و اگر تخلف از غرض واضع هم باشد نبايد استعمال غلط باشد.


بنابر اين هم چنان كه دليلى بر امتناع نداريم دليلى بر عدم صحت و غلط بودن استعمال هم نداريم و بياناتى كه گفته شده است تمام نيست پس استعمال در اكثر از يك معنا صحيح است برخى هم مواردى را به عنوان شاهد ذكر مى كنند كه در اين موارد استعمال در اكثر از يك معنا واقع هم شده است وادلّ دليل بر امكان شىء وقوع آن است وليكن گفته مى شود كه استعمال در اكثر از معناى واحد خلاف ظاهر است و لذا در الفاظى كه مشتركند با اجراى ( اصالة الحقيقة ) در لفظ عين آن را بر اراده هر دو يا همه معانى مشترك حمل نمى كنيم مثلا اگر بگويد ( جئنى بعين ) نمى گوئيم مقصود همه معانى حقيقى عين است بلكه مى گوئيم ظاهر آن است كه يك معنا را مى خواهد.


بنابر اين اراده اكثر از يك معنا خلاف ظاهر است و شايد اين مقدار را همه قبول دارند كه اگر هم استعمال لفظ در اكثر از يك معنا ممكن باشد و غلط نباشد و خلاف ظاهر است يعنى بدون قرينه در كلام حمل بر اراده اكثر از يك معنا نمى شود حتى در الفاظى كه مشتركند و همه معانى آن حقيقى هستند.


حال بحث در اين است كه اگر استعمال در اكثر از معنا ممكن است و هيچ امتناعى ندارد چرا خلاف ظاهر است ؟ در اين رابطه تعابير مختلفى شده است بعضى ها تمسك كرده اند به آن نكته اى كه در يكى از وجوه امتناع گذشت كه استعمال به نحو افناء لفظ در معنا است مستعمل لفظ را در معنا فانى مى كند و اين افناء و فناء اقتضاء دارد كه با لفظ، آن معنا ديده شود به نوعى كه لفظ آلت قرار گيرد، و نمى شود لفظ واحد با يك استعمال واحد در دو معنا مندك شود كه اين مثلا خلاف لحاظ آلى است و آن را به عنوان يك نكته استظهارى و اثباتى ذكر كرده اند و گفته اند چون در باب استعمال غالباً استعمال به نحو فنائيت و آليت لفظ در معنا است و استعمال در اكثر از معناى واحد مستلزم لحاظ استقلالى لفظ است لهذا خلاف ظاهر است.


 بيان مرحوم شهيد صدر (رحمه الله):


 در اينجا مرحوم شهيد صدر هم يك تعبير ديگرى دارند ايشان مى فرمايد اين ظهور در اراده يك معنا ظهور حالى متكلم است كه مقام ثبوت او با مقام اثبات وى يكى است زيرا جمله اى را كه متكلم بكار مى برد چه اخبارى و چه انشائى مثلا ( أكرم زيداً، جئنى بعين، رأيتُ اسداً ) ظاهر حال متكلم اين است كه مقام استعمال وى مطابق با مقام ثبوت است و چون در مقام ثبوت در هر جمله اى از اين مركبات تامه يك مركب اخبار يا انشاء است يعنى يك مركب تام و يك نسبت تامه خبرى يا انشائى است در مقام اثبات و استعمال هم بايد آنچنان باشد. در صورتى كه اگر استعمال در بيش از يك معنا باشد مستلزم تعدد اخبار و انشاء به لحاظ هر يك از آن دو معنا خواهد بود و اين خلاف تطابق بين اثبات و ثبوت است.


 نقد بيان مرحوم شهيد صدر (رحمه الله):


 آنچه كه به ذهن ما مى رسد اين است كه استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد گرچه با آن بياناتى كه گفته شد ممتنع نيست و آن بيانات، براى اثبات امتناع و عدم امكان يا استحاله تمام نبود ولى اينگونه هم نيست كه استعمال لفظ در اكثر از معنا تنها در آن مخالفت با ظهور حالى و امثال آن باشد. بلكه ما تصور مى كنيم كه استعمال لفظ در اكثر از معنا، خلاف بودنش بيش از يك ظهور حالى است ; ظهور حالى ظهورى است كه خيلى جاها تخلف پيدا مى كند و متكلم از آن ظهور حالى با قرينه يا حتى بى قرينه دست مى كشد مثلا مرادش از مطلق،مقيد است، مطلق را گفته است بعد قرينه مى آورد كه مرادش مقيد است و هكذا ساير ظهورات حالى كه كثيراً تخلف از آنها مى شود و اين امرى متعارف است در صورتى كه استعمال لفظ در اكثر از يك معنا اصلا متعارف نيست و لذا گفته شد كه غلط است ; و اين مطلب هم در كليه لغات است.


يعنى ما در همه لغات مى بينيم اينگونه است و عدم استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد خاص به يك لغتى نيست در همه لغات اين حالت هست كه انسان استعمال لفظ در اكثر معناى واحد را نمى بيند و مى بيند هر چه استعمال شده و مى شود استعمال در يك معنا است و اگر مواردى هم ذكر مى شود به عنوان استعمال لفظ در اكثر از معنا بسيار نادر و مانند معما و امثال آن است.مثل استعمال مطلق و اراده مقيد يا عام و اراده خاص و امثال آنها نيست كه در همه لغات خيلى شايع است پس اگر اين نوع استعمال در حد يك مخالفت ظهور حالى بود چرا مثل بقيه ظهورات حالى شايع نيست ؟! اين يك نكته قابل تأمل است.


نكته ديگر اين است كه ما نه فقط در مقام استعمال مى بينيم كه لفظ در اكثر از يك معنا استعمال نمى شود بلكه در اصل علقه وضعى و اختصاص ايجاد شده ميان لفظ و معنا نيز رابطه يك به يك را مى بينيم لذا وقتى كه لفظ را تصور مى كنيم باز هم يك معنا از آن به ذهن خطور مى كند يعنى مثلا جائى كه از ضبط صوت جمله اى را شنيديم يا يك جمله اى را روى ديوار خوانديم اينجا مستعملى در كار نيست تا آن ظهور حالى درست شود وليكن در عين حال تصورى كه از آن جمله واحده مى كنيم يك معنا است نه معانى متعدد مثلا اگر ديديد نوشته است ( جاء زيدٌ ) زيد هم اسمى براى دو يا سه نفر است نمى گوييم كه اين ( جاء زيدٌ ) يعنى همه اينها آمدند بلكه ذهن ميان آنها به نحو نزديك آمدن، يكى از آنها را تصور مى كند نه اينكه همه آنها را به نحو مستقل تصور كند مانند جائى كه سه جمله مستقل با قرينه بر ديوار بخوانيم. يعنى در ذهن مى آيد كه يك زيد آمده است و نسبت فعل مجىء به يكى از كسانى كه اسمشان زيد است در ذهن قرار مى گيرد و نه به هر سه آنها و از اين نكته معلوم مى شود كه بحث يك معنا براى يك لفظ و در مقابل هر يك لفظ يك معنا از شئون دلالت لفظى وضعى و همان علقه وضعيه است كه بين لفظ و معنا ايجاد شده است و آن علقه و اختصاص به گونه اى ايجاد شده است كه همان رابطه يك به يك است نه يك به دو يا بيشتر و اين عميق تر از بحث استعمال و ظهورات استعمالى و حالى و تصديقى است و نياز به تحليل و تفسير دارد كه در بحث آينده توضيح خواهيم داد.